مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کـیـسـت زهـرا؟ روشـنـای آبها مــرد مـردان در دل مــردابهــا عشق چون آتشفشان در سیـنهاش مـهــربـانـی، جــلــوۀ آئـیــنــهاش در دلـش گـنـجـیـنـۀ اســرار حـق قـطرهای از عـلـم او صدها ورق عـالـمه، راضیـه، صدیـقـه، بتـول حــجـة الله اسـت بــر آل رســول صـد گـره وا میشـود با فـاطـمـه ذکـر اعـجـاز نـبـی یــا فــاطــمـه بـنـدگی از عـمـق جـان، دلداهلش جــان فــدای زنــدگــی ســادهاش چـادر او سـرپـنـاه مـکـتـب است فـاطـمـه الـگـوی راه زینب است نام زهرا، بانگ تکـبیر عـلیست خطبۀ او، همچو شمشیر علیست واژههـایـش تـیـغ بُـرّانـنـد و بـس خط به خط تفـسیر قـرآنـند و بس رزم او در پیش مردش، دیدنیست در دل میدان، نبـردش دیدنیست در بـصیرت، اُسـوۀ عـمارهاست «فاطمه» نه! «فاتحِ» پیکارهاست اشک را در جنگ، جنگ افزار کرد گریههایش «خواب» را «بیدار» کرد عـزّتش طعـنـه به هر سو میزند نـزد زهــرا کــوه زانــو مـیزنـد حــرکـت او در مــدار نــور بـود انـقـلابـش، انـفــجــار نــور بــود قـد خـمـیـده در قـیـامـش ایـسـتـاد یـکتــنـه پـای امـامـش ایــسـتـاد زن نگـو، مـردانگـی شرمـندهاش بـاز میشد زخـمهـا بـا خـنـدهاش زخم خورد و حرفی از مرهم نزد بـیـن آتـش ســوخـت امـا دم نـزد رو به قـبله دست بر پهـلو گرفت مـاه از خـورشید عـالم رو گرفت |